پاییز فصل آخر سال است – روایتهایی از زندگی سه دختر در آستانهی سی سالگیست: لیلا، روجا و شبانه.
کتاب شامل دو بخش با عنوانهای “تابستان” و “پاییز” است که هر کدام از این دو بخش نیز دارای سه فصل میباشد که هر فصل از نگاه یکی از این سه شخصیت اصلی کتاب روایت میشود.
در واقع داستان یک برش کوتاه از ماجراها و دغدغههای این سه دختر را شامل میشود، دغدغههایی مانند مهاجرت، هویت شغلی و اجتماعی و روابط عاطفی و خانوادگی.
نویسنده در این کتاب نه راهکاری برای دغدغههای شخصیتها ارائه میدهد نه قضاوتی میکند و نه حتا پایانی مشخص و واقعی ارائه می دهد، در پایانِ کتاب دغدغهها سر باز میمانند و تعلیق حفظ میشود و همین تعلیق و پایانِ بازِ کتاب، واقعی بودن داستان را دوچندان میکند، مثل زندگی همهی ما
قسمتی از کتاب :
این همه آدم در این دنیا دارند نباتی زندگی میکنند. بیدار میشوند و میخورند و میدوند و میخوابند. همین. مگر به کجای دنیا برخورده؟ بابا گفت جوری زندگی کن که بعد از تو آدمها تو را یادشان بیاید. تئاتر نونهالان گیلان اول شده بودم. بابا ماشین آقاجان را گرفته بود و من را آورده بود خانه. لباس شیطان را از تنم درنیاورده بودم هنوز. شنل و شاخ و دمی که مامان درست کرده بود نمیگذاشت درست راه بروم. بابا برایم یک عروسک جایزه خریده بود. کلهی عروسک را کنده بودم. داشتم چشمش را از گردنش میآوردم بیرون. میخواستم بفهمم چرا وقتی میخوابانمش چشمهایش بسته میشود. . .
برای خواندن ادامه مطلب اینجا کلیک کنید .